«هر روز در کارگاه کوچکمان همه مشکلات دنیا را حل میکنیم. پایه صندلیها را محکم میکنیم و تمام تصمیمات مهم جهان را میگیریم. میز گرد بزرگمان را سمباده میزنیم و به تمام جنگها خاتمه میدهیم و همانطور که فکر میکنیم کتابخانه را چه رنگی کنیم، تصمیم میگیریم، قیمت دلار باید پایین بیاید. کارگاهمان دنیایمان میشود و ما رهبرانش و هر روز راس ساعت پنج بعدازظهر دنیایمان را با تمام تصمیمات بزرگش میگذاریم و به دنیای واقعی بازمیگردیم. هر روز عصر، شروع دنیای دیگری است.» این نوشتهای است که در صفحه اینستاگرام "استودیو آن" میخوانیم. متنی که میگوید زندگی روی خوشش را به دو نجار نشان داده است تا آنها به آرزویشان برسند.
درباره ایده شکلگیری "استودیو آن" از آنها میپرسم. میگویند که سالها در حرفههای دیگری برای کسانی کار کردهاند و همیشه کارفرما داشتهاند اما این بار میخواستند کاری را شروع کنند که همهکارهاش خودشان باشند. نگین همیشه عاشق این بوده که کارگاه شخصی خودش را داشته باشد. "استودیو آن" یک استودیوی هنری است که فعلا در دو بخش فعالیت جدی انجام میدهد؛ دکوراسیون داخلی و طراحی وبسایت. اما ایده اصلیشان این بود که هنرمندان مختلفی در بخشهای متعددی مانند طراحی لباس، فیلمبرداری، عکاسی و. . . را کنار هم جمع کنند و یک گروه هنری تمامعیار بسازند. اما این ایده خیلی بزرگ و شاید دستنیافتنی بود. آنها ایده استودیوی وسیعشان را تخصصیتر و کوچکتر کردند و در اولین گام به ایده تولید وسایل و کالاهای خلاقانه رسیدند. برای شروع، اولین کارگاهشان را در تِراس خانه شقایق راه انداختند. آنها کارهایی را با ابزارهای بسیار ساده تولید و بازسازی کردند.
برای اولین سفارش کار، یک میز قدیمی را ترمیم و طرح جدید و البته منحصربهفرد خودشان را روی آن اجرا کردند. اما کار در خانه مشکلات خاص خود را داشت. بوی رنگ و تینر و حجم گرد و خاک، آنها را از تراس خانه بیرون فرستاد. در این مدت دنبال مکانی برای اجاره بودند. خیلیها وقتی میشنیدند دو دختر میخواهند مغازه نجاریشان را راه بیندازند، خوشحال میشدند اما وقتی پای قیمت اجارهها وسط میآمد، همه وا میرفتند. پرداخت اجارههای هنگفت برای دو نجار ممکن نبود و اینطور بود که دو نجار جوان به کار در پارکینگ خانه نگین رضایت دادند. اما رفت و آمد اهالی ساختمان و همینطور سرمای زمستان روند کارشان را مختل میکرد. یکی از برنامههای ثابت هر روزه کارگاه، شستن ماشینهای داخل پارکینگ بود که کلی گرد و خاک رویشان مینشست چون آنها قصد نداشتند باعث آزار همسایهها شوند!
آنها باز هم دنبال کارگاهی گشتند تا بتوانند از پس اجارهاش بربیایند. نگین و شقایق میخواستند هرچه زودتر کارهایشان را تولید و بازسازی و اولین نمایشگاهشان را برگزار کنند. در این میان، آقای قلیزاده یکی از آن مردهای نیک روزگار، انبار مغازهاش را در اختیارشان قرار داد. دخترها قبلتر کارهای دانشگاهیشان را زیر نظر آقای قلیزاده انجام میدادند و حالا او همهجوره از آنها حمایت کرده است.
مغازه، مغازه کوچکی است که روزی انبار بوده و هنوز هم تا نیمهاش پر است از تختههای چوب اما فضایی دارد که آنها با خیال راحت طرحها و ایدههای ویژهشان را در آنجا اجرا میکنند. صبح دو نجار جوان با سلام و علیک اهالی کوچه و تعجب رهگذرانی که آنها را در حال کار میبینند؛ شروع میشود و البته تشویق خانمهایی که انگار تیمشان پیروز شده است.
نگین نصیری مجسمهسازی خوانده، عکاسی و رومهنگاری کرده است و حالا هم در کنار کار طراحی وبسایت به نجاری مشغول است. از او میپرسم مطمئنی این کار را هم ول نمیکنی؟ و او با اطمینان پاسخ میدهد که نه چون عاشق هنر است.
شقایق، طراحی لباس خوانده و حالا میخواهد ایدههایش را روی هر سطح مسطحی پیاده کند. آنها از دانش و تکنیکی که او برای طراحی روی پارچه دارد، به تکنیک منحصر بهفردشان برای چاپ روی چوب رسیدند و حالا بازار ایدههایشان خوب داغ است.
درباره این سایت